در این بازار نا مردی به دنبال چه می گردی نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی برو بگذر از این بازار از این مستی وطنازی اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی
ترکه و رشتیه میرن جهنم . رشیته می پرسه چه جوری مردی؟ ترکه میگه از سرما تو چی ؟ میگه من از تعجب ! رفتم خونه دیدم زنم خوابیده همه جا رو گشتم ، توی اتاق ، زیر تخت ، توی انباری ، توی کمد ، خلاصه دیدم هیچ کس نیست از تعجب سکته کردم ترکه گفت : خاک بر سرت اگه توی فریزر رو می گشتی نه من می مردم نه تو
فال حافظ، نیت کن!
...
...
...
...
به جهنم گر غمت پایان ندارد
به درک گر سرت سامان ندارد
بخندم من به این دنیای فانی
که ضایع تر از این امکان ندارد
حافظ می خواد بگه تو خوشبخت می شی، یه کم عصبانیه! منظوری نداره!
هر زنی دو مرد را دوست دارد.
یکی ساخته تخیلات اوست، و دیگری هنوز به دنیا نیامده!
دل تو اولین روز بهار... دل من آخرین جمعه سال... و چه دورند و چه نزدیک به هم!
قصه ی عشق من و تو به قشنگی خیاله
من و تو ماهی و آبیم که جداییمون محاله
چند تا توله سگ برای باباشون تولد می گیرن روی کیک می نویسن: پدرسگ! تولدت مبارک!
می شود ای دوست آیا آن نگاهت را خرید ؟
یا برای آسمان ها روی ماهت را خرید؟
من دلم لبریز از آشوب و زنگار رو غم است
می شود آیینه وش یه لحظه آهت را خرید؟